نمایش موارد بر اساس برچسب: هما گویا

 
هما گویا(سی و یک نما ) – هر وقت در جمعی حسن معجونی را می دیدم، آنچنان سعی می کردم با او برخوردی نداشته باشم که گاه به دیوار می خوردم. حسن معجونی برای من یک نابغه تئاتر بود که حتی نمی‌شد یک دقیقه تحملش کرد. او دقیقا همانی بود که در "مسافران" رامبد جوان از یک سیاره دیگر می آمد. بی احساس ، سرد و یخ‌زده. مطمئنم خیلی ها با این حس من موافقند و چه خوب که در مسابقه‌ی جذاب و دیدنی خنداننده شو ما با حسن معجونی ای آشنا شدیم که دوستش داریم حتی وقتی از رشت برایمان ویدئو می‌فرستد.

 

در خنداننده شو ما فرصت کردیم تا داشته های شقایق دهقان را بشناسیم و بفهمیم که او بیش از یک بازیگر خوب پتانسیل دارد که زیر نور هر ماهی برود و ساختمان پزشکانی را به وجد بیاورد. با خنداننده شو اشکان خطیبی ای را شناختیم که گرچه در چند برخوردی که با او داشتم متوجه شدم که چقدر حساس و زود رنج است، اما حالا می بینم که بیشتر این حساسیت ها و زودرنجی هایش نشات گرفته از احساس پاکی است که دارد. مهربان است ، منصف است و کارش را خوب بلد است . و اما... رامبد جوان. از او چیزی نمی گویم و حتی از خندوانه اش چرا که می دانم با تمام شدن این برنامه همگی فرصت خواهیم داشت که به نقشی که او و برنامه اش در این چند سال بر ارتباط با فرهنگی تازه در مدیومی بسیار تاثیر گزارچون رسانه ملی داشته فکر کنیم و منصفانه قضاوت کنیم که خندوانه جاده صاف کن چه برنامه هایی شد و تا چه اندازه به ما حس خوب داد.
مورد دیگری را هم باید درباره حسن معجونی بگویم تا یادم نرفته!! در برنامه خنداننده شو حسن معجونی جدی کار می کرد اما نه بی تفاوت. بسیار بی حاشیه بود؛ اما از او بسیار یاد گرفتیم. یکی از نکات جالب توجهی که در آموزشش وجود داشت این بود که می خواست به مردم بگوید که شما و شعور و سلیقه شماست که باید محک بخورد و نه احساساتتان، مثلا وقتی به گروهش می گفت روی صحنه نگویند به من رای بدهید.!
اما درباره‌ی حاشیه های اجرای درویشان پور که خودش یک کمدی موقعیت است، شروع اجرای او، کپی یکی از استند آپ های "ماز جبرانی" بوده که من اصلا ایشان را نمی شناختم اما اتفاقا آن قسمت کپی شده تنها نقطه ضعف اجرای او بود که اگر حذف می‌شد حتما قوی تر می نمود چرا که اصلا با فرهنگ ما همخوانی نداشت. چرا که اساسا در فرهنگ ایرانی ها(به جز فرهیختگان متجدد شده امروزی) معمولا آقایان در اتاق زایمان حضور ندارند که به آن ها گفته شود کنار خانم باشد و او را به نفس کشیدن های عمیق تشویق و وادار کند؛ این دقیقا همان قسمت غیر ایرانی و نه چندان هماهنگ با باقی اجرا بود که کارکردش قطعا برای ماز جبرانی با توجه به مخاطبان غیر ایرانی و البته ایرانی مهاجرش بیشتر و بهتر است.
جالب این که ماز جبرانی هم خودش به این اتفاق واکنش بسیار خوبی داشت و در پستی که در یکی از صفحات مجازی اش گذاشته، گفت که از این اتفاق به هیچ عنوان ناراحت نیست و دمت گرمی هم نثار درویشیان پور کرده بود که او را به کسانی مثل من که نمی شناختندش، معرفی کرده.!
حاشیه چند ساعت اخیر هم به نظرم بی اهمیت است. لو رفتن این که چه کسی برنده شده، ممکن است یک بازی ژورنالیستی باشد یا یک حرکت تبلیغاتی از طرف گروه. هر چه که هست این مسابقه و این دو فینالیست با این که با یکدیگر رقابت کردند ولی حالا و در مرحله‌ی نهایی عملا هر دو برنده‌ی این رقابتند‌. میثم درویشانپور به سلیقه‌ی مخاطب ایرانی نزدیکی بسیاری دارد و مجید افشاری کارش را درست مثل کمدین‌های مطرح روز انجام می دهد و در استاندارد های استندآپ.‌.
این که عده ای بخواهند بگویند حق کشی شده یا چرا محراب قاسم خانی از یکی از فینالیست‌ها حمایت کرده و غیره و غیره تمامشان حاشیه هایی ست که اتفاقا هم برای برنامه هم برای شرکت کنندگان و هم برای این جریانی که در کمدی آغاز شده چندان هم بد و منفی نیست حالا که خندوانه رو به پایان است این ماجرا ها می تواند پایانش را دلچسب تر و پر ماجراتر کند.
و یک نکته‌ی جالب دیگر این که وقتی یک سایت اسم و رسم دار صرفا برای جلب مخاطب عنوان می کند که "اگر نمی خواهید بدانید برنده ی خنداننده شده چه کسی ست به سایت ما سر نزنید!" این به دور از شان رسانه‌ای است، اگر سایت بی نام و نشانی بود می شد به چنین حرکاتی برای کلیک خوردن حق داد ولی در این مورد فقط می شود تاسف خورد که کارکرد رسانه ها با فضای مجازی دچار اختلاط شده است.
امشب با شبکه نسیم خواهیم بود ، با خنداننده شو و همانجایی که خندوانه باید باشد.

منتشرشده در تلویزیون
 
 
هما گویا (سی و یک نما) - دیرزمانی است كه سینمای معناگرای ایران با این دغدغه روبه رو است كه چگونه می توان مخاطب را با این گونه فیلم ها آشتی داد، چگونه می توان جوان و نوجوان را به سینمایی كشید تا فیلمی را علاوه بر سرگرمی با تفکر و نگرش ببیند.فکر می کنم به همین سادگی. به سادگیِ خاطره ای که من از فیلم "جولیا" دارم.
و این هم یادداشتی که در دوم بهمن سال ۱۳۸۳ در روزنامه شرق چاپ شد:
چند ماه بعد از انقلاب بود و قبل از انقلاب فرهنگی. تازه از دوران كودكی خداحافظی كرده بودم و طعم گس نوجوانی را مزه مزه می كردم. سینمای «شهرفرنگ» آن زمان فیلمی را اكران كرده بود با نام «جولیا». در یك بعدازظهر آخر هفته به همراه جوان های خانواده که آن زمان شور و شوق روشنفکری هم داشتند به منظور دیدن یك فیلم خوب در این بهترین سینمای شهر به دیدن جولیا رفتیم. برای من فقط مهم این بود که جوان ها من را هم آدم حساب کردند و با خود به سینما بردند.هنگام خرید بلیت وقتی خودم را با عكس های فیلم مشغول كرده بودم، هیچ جذابیتی برای من نوجوان نداشت، نه از آرتیست مردی كه با چشم های روشن و عضلات پیچیده از محبوب زیبایش عشق می طلبید خبری بود و نه از محبوب زیبایی كه دلبری می كرد اثری.نیم نگاهی به سینمای همسایه كردم «سینما شهر قصه»، نمایش یك فیلم رمانتیك با بازیگرانی جذاب. فیلم "استخر" با بازی "آلن دلون".دعا می كردم ای كاش بلیت جولیا تمام شود، ای كاش همین الان برق سینما شهر فرنگ برود، اصلاً دستگاه نمایشش خراب شود تا ما «سینمای دیگری» را انتخاب كنیم، اما این گونه نشد و من جولیا را دیدم و جولیا مرا جادو كرد. حس همذات پنداری من با «لیلیان» قابل وصف نبود. لحظه به لحظه به همراه او به دنبال جولیا می گشتم و همانند او جولیا را دوست داشتم. جولیا دوست خود من شده بود. جولیا را می شناختم، می دانستم چرا او قبل از اینكه شامش را بخورد بستنی می خورد، می دانستم چرا با تمام رفاهی كه داشت زندگی دیگری می طلبید، او می خواست جولیا باشد و من نیز می خواستم دوست او باشم.من هم زمانی كه به همراه لیلیان بعد از سال ها او را در آن كافه تاریك دیدم خوشحال شدم و به همراه لیلیان از دیدن پای مصنوعی او یكه خوردم.من هم همراه لیلیان از پرت شدن در آب هراس داشتم و من هم همراه او در قطار زمانی كه كلاه ممنوعه را به سر گذاشت از ترس بر خود لرزیدم.حالا سال ها از آن زمان می گذرد،
سالها بعد فیلم جولیا با تاخیر یك ساعته و در نیمه های شب یك روز كاری از برنامه «صد فیلم» شبكه سه پخش شد با سانسوری باور نکردنی و من برای چندمین بار جولیا را دیدم و باز هم لذت بردم.حالا من دختری داشتم که هم سن و سال من بود زمانی که برای اولین بار  در سینما این فیلم را دیده بودم.زیرچشمی دختر نوجوانم را که دقیقا هم سن آن زمان من بود نگاه می كردم كه خمیازه می كشید، چشم هایش را می مالید اما مشتاقانه فیلم را دنبال می كرد، برای اینكه احساساتش را محك بزنم چندین بار از او پرسیدم: «نمی خوای بخوابی» و پاسخ داد نه، می خوام جولیا را ببینم و دست آخر هم وقتی كه فیلم تمام شد دقیقاً همان سئوالی را از من كرد كه من بعد از اتمام فیلم از بزرگترهایم پرسیدم: «دختر جولیا پیدا نمی شه؟» سئوالی كه بعد از سال ها هنوز هم با دیدن جولیای «فرد زینه مان» فكرم را مشغول می كند و هنوز هم بعد از سال ها حتی زمانی كه جین فوندا (لیلیان) را در چهره ای دیگر می بینم از او می پرسم «بالاخره لیلیان كوچولوی جولیا را پیدا كردی؟» و امروز صبح دختر من وقتی كه برای رفتن به مدرسه حاضر می شد، درحالی كه از چهره اش نمایان بود كه كسر خواب دارد باز هم از جولیا می گفت و من خوشحال شدم. خوشحال و امیدوار چرا كه این نسل جدید نیست كه انتخاب درستی ندارد بلكه این سینمای ما است كه باید بكوشد تا بتواند فرد زینه مان داشته باشد و جولیا بیافریند.
پ.ن اول مرداد ۱۳۹۶: یادم باشد یک بار دیگر با نسل امروز نوجوان ها این فیلم را ببینم. بعید می دانم نوجوان های نسل امروز، نگران سرنوشت دختر جولیا  شوند!!!
منتشرشده در سینمای جهان

هما گویا (سی و یک نما ) – وقتی در کوچه و خیابان شهرم پوششی توجهم را جلب می کند که به جز یک تکه حریر نازک روی سر بقیه ظواهر نه شبیه به مردم خارج از کشوروغیر مسلمان بلکه شبیه به قشر خاصی از زن های خاص محله ای احتمالا در نیویورک است که اسکورسیزی سال ها پیش در آن فیلم "راننده تاکسی" را ساخت، به این می اندیشم که تا چه حد در مورد فلسفه حجاب می دانم.وقتی چشمان حریص پسرها را روی بدن این خانم ها حس می کنم در حالی که می دانم اگر "مریم میرزاخانی" با آن صورت ساده و موهای کوتاه از کنار این جوانان می گذشت ، جز احترام به عفاف و حجاب او هیچ عکس العملی نداشتند باز با خودم به دنبال پاسخی برای سوال هایم می گردم.

 

منتشرشده در گوناگون

هما گویا (سی و یک نما) – پیمان و مهراب قاسمخانی از آن دسته طنز نویسان هستند که حتی اگر نامشان در تیتراژ برنامه ای نباشد ، باز هم به راحتی می توان رد پای قلمشان را از لا به لای کلام یک بازیگر "استندآپ کمدی" پیدا کرد و یا اثر انگشتشان را در تصویر یک قصه سینمائی یا تلویزیونی دید. امضای این دو آنقدر "تابلو"ست که حتی اگر شاگردانشان هم در برنامه ای مثل "دورهمی"متن یک استندآپ یا نمایش را بنویسند هم واویلاست و نمیگذاره "انرژی تون بیفته.

منتشرشده در تلویزیون

هما گویا (سی و یک نما) – اگرسریالی که این روزها در شبکه نمایش خانگی مشتاقانه دنبال می کنیم، فصل دوم سریال ارزشمند شهرزاد نبود، اگر فصل اول این سریال پس از دو قسمت در دل هر مخاطبی جا باز نکرده بود ، اگر نویسنده آن نغمه ثمینی و کارگردانش حسن فتحی نبود ، اگر حضور شهاب حسینی و ترانه علیدوستی و دیگر بازیگران شهرزاد دلمان را قرص نکرده بود، یقینا خودم را مواخذه می کردم که چرا بیرحمانه پس ازعرضه ی سه قسمت از فصل دوم شهرزاد، آن را مستحق انتقاد می دانم اما ...

منتشرشده در گوناگون

هما گویا ( سی و یک نما) – دنیا جان! بابا! پنداری دود شدی رفتی هوا. والا بابام جان دروغ چرا؟تا قبر آ آ آ آ. نه من جز یه بازیگر ساده کسی بودم و نه تو جز یک عروسک گردان ساده کسی. تازه کلی هم سر من منت گذاشتند که دیدیم از نظر اقتصادی اوضاع خانواده ات بعد از مرگ تو رو به راه نیست، دنیا رو آوردیم و کردیم عروسک گردان. اما بابا جان غصه نخور چون اگه لیاقتش رو نداشتی این همه سال تو کارت موفق نمی موندی. دروغ چرا!؟بعضی وقتا همشهری های ما از اون اینگیلیسیا با اون چشای چپشون هم بدتر میشن.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما) – اختلاف بین هنرمندان و اصحاب رسانه کم کم دارد به یک مشکل جدی بدل می شود. مشکلی که یقینا سوء تفاهم نیست و هر دو طرف قضیه مقصرند. چارچوب نداشتن و تعریف نشدن اینکه عکاسی، خبرنگاری و نقد یک کار حرفه ای است و ورود بی رویه به این حرفه بدون داشتن شرایط و دانش لازم از یک طرف و کم طاقتی، غرور  برخی هنرمندان از طرفی دیگر موجب شده تا این دو صنف که لازم و ملزوم هم و یقینا ولی نعمتشان مردم هستند، رو در روی یکدیگر قرار بگیرند. خبرنگار و عکاس که از بی توجهی هنرمندان احساس تحقیر می کند و هنرمندی که متعجب است، چرا در یک نشست یا گرد همائی، تعداد دوربین ها از تعداد صندلی ها بیشتر است.

منتشرشده در تئاتر

هما گویا (سی و یک نما) – اتفاق ساده پیش آمد اما ساده تمام نشد.دلیلش هم بر می گشت به فشارهای روانی که پشت یک مراسم افطاری خودش را پنهان کرده بود. نشست خبری سریال "زیر پای مادر" به نویسندگی "سعید نعمت اله" و کارگردانی "بهرنگ توفیقی" و با حضور تعداد بسیاری از هنرمندان شاخص سینما ، تئاتر و تلویزیون .به واسطه ی همین اسامی و همین چهره ها، اصحاب رسانه آمده بودند تا از یک سوژه خوب ، گزارش بگیرند و تصویر بردارند اما سوژه ی زیادی نمی یافتند.

منتشرشده در تلویزیون

هما گویا (سی و یک نما ) – اولین شب اکران فیلم سه سال توقیف شده "مادر قلب اتمی" بود که آخرین دقایق از پایان شب پیامی دریافت کردم از یکی از دوستان خوبم با گرایش و تعصب سیاسی که آیا این فیلم را دیده ام یا خیر که من ندیده بودم .یعنی هنوز ندیدن این فیلم بعد از یک شب اکران،اتفاق عجیبی نبود. دوست عزیز گفت که مات و مبهوت است و دنبال تلنگرها و کلید واژه هائی می گردد که این فیلم در اختیار مخاطب می گذارد و گفت که منتظر عکس العمل دیگران و نقد منتقدین است و مجالی که به این فیلم بیشتر فکر کند.

منتشرشده در سینمای ایران


هما گویا (سی و یک نما) – اولین نکته از فیلم "منیره قیدی" که توجه مرا جلب کرد عنوان فیلم بود: "ویلائی ها". در ذهنم رفتم رامسر، نارنجستان و حتی لواسان اما گوشه ی ذهنم هم سری به جبهه ها نزد.

منتشرشده در سینمای ایران
صفحه17 از34