هما گویا | سی و یک نما - اوایل دههی پنجاه بود و همهی خانهها تلویزیون نداشت. این کالای لوکس داشت سری توی سرها باز میکرد اما بعضیها یا ضرورت و توان خریدنش را نداشتند و بعصیهای دیگر (به خصوص در شهرستانها) داشتن این جعبه جادویی را معصیت میدانستند و برخی دیگر حرام و ضد دین و شریعت.
در همان سالها بود که یک نویسنده، کارگردان و بازیگر شخصیتی خلق کرد که نه ریخت و قیافه ای داشت و نه کار و کاسبی درست و درمانی اما عاشق دختر کوچک یک خانواده با هفت دختر دم بخت شده بود. دخترهایی که باید به ترتیب سن به خانهی بخت میرفتند تا (مرادبرقی) در سریال خانه به دوش به محبوبه خانوم برسد.
این سریال شد محبوب همه تا جایی که پزی میدادند خانههای آنتن دار و دوشنبه شبها چایی میگذاشتند و همسایهها و فامیل نزدیک دور هم جمع میشدند و خانه به دوش میدیدند.
بعضیها هم یواشکی میرفتند خانه همسایه که آقای خانه نفهمد. یک بار یکی از خبرهای جالب صفحهی حوادث مجله جوانان این بود که دزدی یکی از همین دوشنبهها، زاغ سیاه مرادبرقی را چوب زد و خانهای را خالی کرد و یه یادداشت هم به جا گذاشت: " ما به مرادمان رسیدیم، ایشالا تو هم به محبوبه برسی".
هر چه بود دوشنبه شبها خیابانها خلوت خلوت میشد و بعضی از خانهها هم خلوت.
هماگویا | سی و یک نما - شانزده سالی از آن زمان می گذرد. روزنامه ی شرق توقیف شده بود و ما کوچ کرده بودیم به روزنامه اعتماد و من با وجود اینکه می دانستم گفتگو با مرضیه برومند نکته سنج بسیار دشوار است اما از او دعوت به هم کلامی کردم و بعد از مدتی پدیرفت و چه ساعات خوشی بود گپ زدن با او در خانه اش.
هما گویا / سی و یک نما - پرداختن به سوژه ی ملتهبی چون تجاوز و تعارض جنسی در سینمای بعد از انقلاب بستر مناسبی برای پرداختن نداشت و تنها در سال های اخیر برخی فیلمسازان توانسته اند در لفافه گریزی به آن بزنند که در بیشتر اوقات هم برای اکران با مشکلاتی رو به رو شده و کم کم با احتیاط از کنارش گذشته اند. (فیلم هایی چون "عصر جمعه" مونا زندی)
سی و یک نما - فیلم درام - جنایی «تعقیب کننده آفتاب» (Sunchaser) به کارگردانی مایکل چیمینو محصول سال ۱۹۹۶ است که با نقدهای منفی از سوی منتقدین رو به رو شد و در زمان اکران خود شکست خورده است. اما حالا و پس از گذشت ۲۵ سال گفته می شود این نقدها چه در مورد این فیلم و چه فیلم دیگر چیمینو یعنی "دروازه بهشت" (۱۹۸۰) منصفانه نبوده و ریشه ای نژادپرستانه داشته است.
هما گویا / سی و یک نما – پروانه (طناز طباطبایی)، پریشان از کوچه و خیابان می گذرد، از لا به لای ماشین ها عبور می کند و هراسان به مردم و گوشی های موبایلشان می نگرد. انگار همه دارند یک فیلم را می بینند و به اشتراک می گذارند. او از آدم ها می ترسد و از گوشی هایشان بیشتر.
می خوام برم دماوند / خوش اومده میناوند
مهرداد میناوند یکی از ۲۲ بازیکن تکرار نشدنی تیم ملی "آن سال ها" امشب درگذشت. میناوندی که زندگی پر فراز و نشیبی داشت و سرنوشت با او هم، کم بازی نکرده بود. میناوند دوست داشتنی که هنوز هم بلد بود برای زندگی "کری" بخواند. هنوز کودک درونش می توانست رفقا را به نشاط بیاورد و هنوز و همین امشب "در سر شوری داشت" اما...
خاطره ها آزارم می دهد. اتوبوسی که بچه های تیم ملی را به ورزشگاه می آورد و میناوندی که آواز می خواند. بچه هایی که دست می زدند بی تکلف.
و ...طرفدارهایی می خواندند: " می خوایم بریم دماوند/ خوش اومده میناوند
مهرداد جان! تو حتی فوتبال دستی هم خوب بازی می کردی، یادمه. تو مبارزه را بلد بودی. دویدن را، اما این لعنتی حریف نامردی بود
دویدن بس است که دیگر رسیدی
آرام بخواب رفیق
هما گویا / سی و یک نما
هما گویا /سی و یک نما – هومن سیدی به یقین یک نابغه است. البته بیشتر در کارگردانی تا فیلمنامه نویسی. با دیدن قسمت چهارم از سریال قورباغه با خودم فکر میکردم که ما هم در سینمای ایران نیاز به تارانتینو یا اسکورسیزی در اشل کوچکتر داریم و شاید هومن سیدی همانی باشد که دنبالش بودیم. اما کم کم حسم این بود که سیدی شوخی شوخی به قورباغهها سنگ میزند و قورباغهها جدی جدی میمیرند.
هما گویا/ سی و یک نما – مینی سریال تباهی یا به بیان بهتر فروپاشی با بازی تحسین شدهی نیکول کیدمن و هیو گرانت این روزها رکورد بازدید "بازی تاج و تخت" را هم کنار زده و همهی نقدهای مثبت این سریال به فیلمنامه بسیار پرتعلیق و قدرتمند آن، کارگردانی خوب و بازی فوق العاده نیکول کیدمن و هیوگرانت معطوف میشود. به داستانی روانشناسانه و جنایی/معمایی و البته دادگاهی که حتی یک لحظه بیننده را رها نمیکند. اما انگار کسی قرار نیست به بازی خوب پسر نوجوان خانواده اشاره کند و اینکه تباهی و فروپاشی اصلا در برگیرنده دو کودک و نوجوانی است که در اوج شکل گیری شخصیتشان با بحرانی جبران ناپذیر رو به رو شده اند. کودکی که در آتلیهی مادرش با جسد او که صورتش کاملا له شده مواجه میشود و نوجوانی که حالا پدرش را که الگوی او به عنوان یک مرد موفق است در قالب یک قاتل میبیند. و در ادامه میبینیم که پدر او نیز دستخوش فروپاشی روحی است که در نوجوانی زندگی وی را از نظر روانی تباه کرده است.
هما گویا / سی و یک نما – هنوز در شوک مرگ استاد پرویز پورحسینی بودم که سریالی با عنوان "بیگانهای با من است" روی آنتن شبکه دو سیما رفت. سریالی که لازم نبود تا تیتراژ را مرور کنم که بفهمم امضای "احمد امینی" را دارد. نوع نگاهش را در انتخاب سوژه و کارگردانی از سالهای دور میشناختم. به پانزده سال پیش رجوع کردم. به سریال "اولین شب آرامش" که به بهانهی آن یک گفتگوی مفصل در روزنامهی شرق داشتم که تیتر یک شد و بسیار پر خواننده. گفتگویی با عوامل این سریال.