هما گویا - در سالهای اخیر تنها باری که برای عدم حضور نماینده ایران در بین نامزدهای بخش خارجی زبان فیلمهای راهیافته به اسکار تاسف خوردم زمانی بود که فیلم "سرخپوست" نیما جاویدی به این مهمترین رویداد سینمایی حتی معرفی هم نشد و مطمئن هستم که فیلم سرخپوست میتوانست دفاعی باشد که سینمای ایران فقط در "اصغر فرهادی" خلاصه نمیشود.
هما گویا - شکارچیها یک باوری دارند. آنها میگویند: "وقتی جنگل ساکت است یعنی خطر در کمین است." این رو حتی پرندگان هم به شکل غریزی میفهمند.
وقتی ما به مرور یاد گرفتیم یا به ما تلقین شد که به جای تجزیه و تحلیل اتفاقها، از طریق رسانههای خارج از کشور و یا حتی رسانههای داخلی و بعد سوشال مدیا اخبار را دنبال کنیم، بدون اینکه به خودمان فرصت تجزیه و تحلیل بدهیم، کم کم فکرمان منفعل شد. کم کم دیدیم اگر بقیه برایمان فکر کنند، انگار راحتتر است تا اینکه به خودمان زحمت فکر کردن بدهیم. کم کم یاد گرفتیم در نشر اخبار، "هدف وسیله را توجیه میکند".
خبرها دیگر حتی اصول خبرنگاری هم نداشت. راس ساعت دو بعد ازظهر هر روز، یک عده اخبار را رصد میکنند و راس ساعت پنج بعد از ظهر یک عدهی دیگر و در آخر شب خبرهایی که چندین بار با تکرار شنیدهایم، با میخ کوبیده میشود به مغز ما تا در ذهنمان آرشیو کنیم.
این وسط هم شبکههای اجتماعی اخبار رو برایمان رنگآمیزی میکنند تا تنوعی هم داشته باشد.
ترانه علیدوستی اعتراض کرد، حجابش را برداشت و با بنری عکس گرفت با شعار زن، زندگی، آزادی. آن هم نه به زبان فارسی یا به زبان انگلیسی که جهان شمول است. به زبان کردی!
منتظر یک فاجعه بودیم اما...
سی و یک نما - انتخاب هوشمندانه کاراکترها در فیلم "مادر" ویژگی خاص ساخته علی حاتمی بعد از سوته دلان است. کاراکترهایی بسط داده شده از اقشار مختلف جامعه. مادر که گویی نماد "ایران" است و فرزندانش که نماد "مردم ایران".
هما گویا - بازی ایران و آلمان بود در جام جهانی ۹۸ فرانسه. دوستی دارم که همسرش آلمانی است و همانجا زندگی می کند. او با خانواده بسیار متعصب و سنتی همسرش شرط بسته بود که ایران در بازی با آلمان، برنده خواهد شد. شرطی بر سر یک شام در یک رستوران گرانقیمت!!
به او گفتم:" مگه دیوونه شدی؟ خب! مسلمه که آلمان میبَره، مگر اینکه معجزه بشه!
گفت: " خودم هم می دونم. اما خواستم اینطوری، تعصبم روی ایران رو نشون بدم و اعتبار تیم ملی ایران رو هم بالا ببرم.
و...ایران آن بازی را باخت و دو گل از آلمان خورد و لابد دوست من هم در این باخت شریک شد و شام مفصلی داد .
اما من از او درس بزرگی گرفتم. اینکه یک کشور، فرهنگ مردمش، نگرش مردمش، مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مردم و حتی درد مردم، هیچ ارتباطی به جام جهانی و المپیک ندارد.
هما گویا - اولین بار سال۸۳ دیدمش. وقتی به روزنامه شرق معرفی شدم. جوان بود و از سنش هم جوانتر به نظر میرسید. همه استاد صدایش می کردند و من آقای قوچانی. در شرق آن زمان هر کسی لقبی داشت انگار. محمد عطریانفر "حاجی"، محمد قوچانی "استاد"، احمد غلامی هم لقبی داشت که یادم نیست. من همه را بی لقب صدا می کردم و همیشه در جنگ با القاب. حتی یادم هست به احمد غلامی اعتراض می کردم: "استاد شرایط سنی هم می خواهد، بگذارید در وقتش استاد نامیده شوند این اساتید. لااقل شما که پیشکسوت او محسوب می شوید، او را استاد صدا نکنید".
سی و یک نما – فینی نوجوان سیزده ساله و بی اعتماد به نفسی است که در مدرسه مورد آزار دار و دسته ی همشاگردی های دردسر سازش قرار می گیرد. کسی به او توجه ویژه ای ندارد اما در این میان یک پسر جسور،یاغی و مورد توجه کلاس از او حمایت می کند. خواهر کوچکتر فینی برخلاف او پر دل و جرات است و مواظب که کسی به برادرش آسیب نرساند.
سی و یک نما - رضا درمیشیان در مجبوریم به اندازه ای همه چیز را مطلق میبیند که سارا (نگار جواهریان) در انتخاب رنگ شال برای حضور در دادگاه مردد است. او می خواهد خاکستری را انتخاب کند اما منصرف می شود، همه چیز یا باید سفید باشد و یا سیاه و حتی تردید در یکبار انتخاب رنگ خاکستری را جلوی آینه یا قاب تصویر ذهن کارگردان تاب نمی آورد. البته که ما نمی دانیم رنگ سفید مطلق از نظر درمیشان در کدام جامعه پیدا می شود و با نگاه او، مانتوی مشکی و شال سفید دو رنگ مکملی است که در طول فیلم سارا که نماد عدالتخواهی در فیلم است از آن جدا نمی شود.
سی و یک نما – "گربه سیاه" به کارگردانی کریم امینی و تهیهکنندگی و بازی بهران رادان از هفته گذشته اکران آنلاین خود را آغاز کرده است، اما به جز این دو نفر، دیگر عامل اصلی یعنی نویسنده ی فیلمنامه گربه سیاه، دغدغه ی اصلی نوشتن این یادداشت محسوب می شود. نام "علی اصغری" نویسنده ای خوش ذهن که باور اینکه "گربه سیاه" را او نوشته باشد دشوار است. علی اصغری ای که یکی از تحسین شده ترین فیلمنامه هایش، "دهلیز" ساخته ی بهروز شعیبی است. حال چطور او می تواند چنین فیلمنامه ی بی در و پیکری بنویسد سوال مهمی است، اگرچه در لا به لای آن می توان امضای کمرنگی از او را دید. اما با نگاه وی نسبت به قصه نویسی کاملا در تضاد است. او نگاه به درد جامعه را بلد است و به رشته ی تحریر درآوردن یک درد از دردهای جامعه را در بستر تعلیق و خرده پیرنگ های به جا می شناسد. برای مثال در همین گربه سیاه، معضل- شاید از نگاهی موجه- "ملاقات های خصوصی" در زندان که خود عواقبی به دنبال دارد را به جا در قصه گنجانده است. قانونی شرعی که گاه موجب تولد بچه ای می شود که هیچ آینده روشنی در پیش روی او نیست و خانواده ای از هم پاشیده با نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی، حالا باید عضو جدیدی را به این مصیبت زدگی و ناهنجاری اضافه کنند. یک خرده قصه ای خوب که فیلم به سرعت از آن عبور می کند.
همه چیز از مستند شروع شد و یک مستند ساز جوان ایرانی که نگاه منتقدین و مخاطبین این سینمای مهم اما مهجور مانده را به خود جلب کرد. مستند سازی که با نگاه متفاوتاش به لا یه های زیرین قصه های ناگفته، برای سینمای مستند شروعی تازه بود و از آن مهمتر اینکه موجب شد تا روایت مستندسازهای با استعداد دیگر را هم با دقت تر ببینیم تا مخاطب بیشتر از پیش به این نوع سینمای مهم واقعگرا اهمیت دهند و سوق پیدا کنند و بدانند که میتوانیم در سینمای مستند هم قصهگویی قهار باشیم. ببینیم، بشنویم و در کنارش بهتر بیاندیشیم. مخاطبی که گاه وجه سرگرم کننده سینما را در سینمای مستند کمتر باور داشت.
سی و یک نما - اردیبهشت که میشد، او بود و عشق نمایشگاه کتاب که تمام روزهای برپایی نمایشگاه دور و بر غرفه ها می پلکید. خوره ی کتاب بود انگار. یا میدید، یا میخرید.