هما گویا / سی و یک نما - خنده اش را نمی دیدیم. جدی بود با کلامی نافذ و اکسون هایی که روی کلمات می گذاشت تا تاثیر بیشتری داشته باشند. کارگردان ها خیالشان راحت بود از نقشی که به او می سپردند و اگر در شخصیت یک گدا هم ظاهر میشد، باز هم مقتدر بود. او دنیای بازیگری را با یک چشم میدید. چشمی که پشت عینک تیره اش پنهان می شد و نگاه، چه جایگاه مهمی در بازیگری و انتقال حس دارد که او بی نگاه هم با بازی فاخرش تا اعماق وجود مخاطب نفوذ می کرد و در نقش های عمدتا منفی اش همیشه یک قهرمان بود.
هما گویا / سی و یک نما – محمدرضا گلزار موزیسین و گیتاریست گروه آریان با فیلم "سام و نرگس" ایرج قادری وارد سینما شد اما این فریدون جیرانی بود که با فیلم متفاوت "شام آخر" از او یک ستاره ساخت.بازیگری که با درخشش در فیلم "بوتیک" حمید نعمت اله مورد تحسین همگان قرار گرفت و سوپراستار شد و در "آتش بس" تهمینه میلانی خوش درخشید. گلزارنتوانست همچون یک "آلن دلون" وطنی بر وسوسه ی کشش زیبایی چهره اش غلبه کند و در انتخاب فیلم هایی که بازی می کند سختگیرباشد و به یک برند برای سینمای تجاری بدل شد تا جایی که زیبایی چهره ، تیپ و طرفداران بی شمارش او را تا بمبئی هم کشاندند. البته که وسوسه درآمد حضور در این فیلم ها هم بی تاثیر نبود و شهرت مضاعف همیشه در ضمیر یک بازیگر دلبری می کند.
هما گویا / سی و یک نما – فیلم های فرهادی اصولا امضای خاص خودش را دارد، درست مثل شلختگی چیدمان خانه ها و حتی میزانسن نماهای داخلی اش که به عمد به بی ثباتی یک خانواده طعنه میزند. امضایی که بعد از سه فیلم شاخص او کمرنگ شد تا جایی که پس از "چهارشنبه سوری"، "درباره الی" و "جدایی" در حیرت یک نبوغ، هوس دوباره و دوباره دیدن فیلم های اخیرش را نمی کنیم تا مشتاقانه بار دیگر ببینیم و از خودمان بپرسیم که "قضاوت" چه فرمول پیچیده ای دارد و چطور حقیقت پنهان می تواند غافلگیرمان کند و از همه مهمتر اینکه... یک فیلم خوب، امضا دارد اما تاریخ مصرف ندارد.
هما گویا / سی و یک نما – فضای سرد و یخزده، ماشینی که باید مثل زندگی شان هول دهند تا روشن شود، رنگ ها و... همه چیز سرد و بی روح است، حتی تلنگر رسیدن به یک زندگی بهتر با پرورش "قارچ". نه بذری که به نهالی برسد، بلکه قارچ.
بوتاکس فیلمی است با قصه ای جنایی که نه ترسناک است و نه مهیج. همه چیز در کمال خونسردی، اما کنجکاوی برانگیز با پایان بندی درست و قابل تامل.
هما گویا / سی و یک نما – انتخاب عنوان دوپهلوی "زالو" برای این فیلم/مستند هفده دقیقهای از همین ابتدا نشان از یک خشم فروخفته دارد که اگر منطقی هم باشد، در نبود یکی از دو کارآکتر داستان، چندان دلنشین و منصفانه نیست، اگر چه من در تمام طول فیلم توجهم به پدری بود که ناله میکرد و بیشتر از آنکه آسیب برساند، آسیب میدید.
هما گویا / سی و یک نما - سریال "افرا" که در شبهای اخیر از شبکه یک تلویزیون پخش می شود، به رغم آنکه هنوز داستان اصلی آن شکل نگرفته اما توانسته تا نگاه مخاطب مایوس از رسانه ی ملی را به خود جلب کند.
هما گویا / سی و یک نما - به نظر میرسد، موردی که وجه تمایز بین فیلم و سریال در روایت محسوب می شود، ریتم است. یک فیلم در روزگار نو می تواند در دکوپاژ، ریتم و حتی نوع میزانسن نگاهی از سازنده اثر باشد که حتی در سناریو دست ببرد. دیگر معنای خاصی به عنوان سه بخشی که قرار است اوج و فرود فیلم های کلاسیک را بسازد وجود ندارد و پایان های باز، گاه محکم و به جا و گاه بی معنا نیز به این نوع نگاه و سلیقه اضافه شده که پرداختن به آن مبحث دیگری است.
هما گویا | سی و یک نما - اوایل دههی پنجاه بود و همهی خانهها تلویزیون نداشت. این کالای لوکس داشت سری توی سرها باز میکرد اما بعضیها یا ضرورت و توان خریدنش را نداشتند و بعصیهای دیگر (به خصوص در شهرستانها) داشتن این جعبه جادویی را معصیت میدانستند و برخی دیگر حرام و ضد دین و شریعت.
در همان سالها بود که یک نویسنده، کارگردان و بازیگر شخصیتی خلق کرد که نه ریخت و قیافه ای داشت و نه کار و کاسبی درست و درمانی اما عاشق دختر کوچک یک خانواده با هفت دختر دم بخت شده بود. دخترهایی که باید به ترتیب سن به خانهی بخت میرفتند تا (مرادبرقی) در سریال خانه به دوش به محبوبه خانوم برسد.
این سریال شد محبوب همه تا جایی که پزی میدادند خانههای آنتن دار و دوشنبه شبها چایی میگذاشتند و همسایهها و فامیل نزدیک دور هم جمع میشدند و خانه به دوش میدیدند.
بعضیها هم یواشکی میرفتند خانه همسایه که آقای خانه نفهمد. یک بار یکی از خبرهای جالب صفحهی حوادث مجله جوانان این بود که دزدی یکی از همین دوشنبهها، زاغ سیاه مرادبرقی را چوب زد و خانهای را خالی کرد و یه یادداشت هم به جا گذاشت: " ما به مرادمان رسیدیم، ایشالا تو هم به محبوبه برسی".
هر چه بود دوشنبه شبها خیابانها خلوت خلوت میشد و بعضی از خانهها هم خلوت.
هماگویا | سی و یک نما - شانزده سالی از آن زمان می گذرد. روزنامه ی شرق توقیف شده بود و ما کوچ کرده بودیم به روزنامه اعتماد و من با وجود اینکه می دانستم گفتگو با مرضیه برومند نکته سنج بسیار دشوار است اما از او دعوت به هم کلامی کردم و بعد از مدتی پدیرفت و چه ساعات خوشی بود گپ زدن با او در خانه اش.