دوشنبه, 27 مهر 1394 18:22

نگاهی به فیلم "داستان های وحشی" (WildTales) / شش هیولای خفته در نهاد آدمی

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
نگاهی به فیلم "داستان های وحشی" (WildTales) / شش هیولای خفته در نهاد آدمی نگاهی به فیلم "داستان های وحشی" (WildTales) / شش هیولای خفته در نهاد آدمی

عادل متکلمی آذر (سی و یک نما)- درون مایه و کلیت فیلم در تیتراژ آغازین فیلم که همان داستان اول نیز است خود را نشان می دهد، قرار است با نیروهایی خفته در وجود همه آدمها مواجه شویم که دست به طغیان زده اند. این فیلم طغیان آن نیروهاست.

در طول فیلم آنچه تماشاگر به نظاره می نشیند احساس بغض و خنده ای است که در نهاد انسان لانه کرده، نه می تواند بخندد، نه می تواند گریه کند، احساس تردید نسبت به همه چیز او را فرا می گیرد. این تردید لحن اصلی فیلم را شکل داده است و فیلمی با بازی ها، دیالوگ ها، فضاسازی و فیلمنامه خوب ساخته شده تا کمی بخنداند کمی بگریاند و خیلی گیج کند و تردید بیافریند.

داستان اول: انتقام پاسترناک

wildtales31nama_5.jpg

هیولای درونی مردی بیدار شده و درصدد انتقام گیری از همه کسانی است که زندگی اش را نابود کرده اند. مسافرانی سوار بر هواپیما در خیال خام خودشان که رهسپار مقصدی هستند غافل از اینکه مقصد همه آنها از قبل تعیین شده، وجه اشتراک همه مسافران و حتی خدمه هواپیمای در حال پرواز، آشنایی با مردی به نام پاسترناک است. تصور کنید مردی نشسته و اسم همه آنها را که در زندگی به او بد کرده اند را لیست کرده و برای شان بلیت هواپیما خریده و بعد هواپیما را با سرعت به سمت خانه اش می برد تا علاوه بر مهمانان پرواز، پدر و مادرش را هم نابود کند.

داستان دوم: موشها و آدمها

wildtales31nama_6.jpg

پیشخدمتی در یک رستوان، مشتری ای را به یاد می آورد: نزول خواری که خانواده او را به خاک سیاه نشانده است. آشپز به او پیشنهاد می دهد که در غذای مرد، مرگ موش بریزند و مرد نزول خوار بدذات را به درک بفرستند. پیشخدمت نمی پذیرد ولی آشپز کار خودش را می کند. دستپاچه گی حاصل پرتاب شدن در آستانه تردید است. جایی که نه می توانی آدم قبلی باشی و نه جسارت پیش نهادن گامی برای پایان بخشیدن به تردید را داری. اینجا آشپز به مثابه محرکی با تجربه وارد کار می شود، زنی که در زندگی اش به زندان افتاده و سرد و گرم زندگی را چشیده و از زندگی در سرزمینی که فاسدترین آدمهایش پس از مدتی فیل شان یاد هندوستان می کند و تصمیم به ورود به دنیای! قدرت می گیرند متنفر است. چنان از نفرت پر است که حاضر است همه دودمان خانواده آنها را از بین ببرد. ما لحظه ریختن مرگ موش به غذای مرد را نمی بینیم. زن جوان می پرسد: "ریختی؟" و زن مسن جواب می دهد: "وانمود نکن که ندیدی."

داستان سوم: قوی ترین

wildtales31nama_3.jpg

برخورد ساده و دشمنانه بین راننده دو خودرو در بیابان منجر به رو کم کنی میان آنها می شود. کمی جلوتر خودرو یکی از آنها پنجر می شود. اینجاست که باز نهاد فرو خفته این دو راننده خودش را نشان می دهد رویارویی دو مرد ادامه می یابد و تبدیل به یک کمدی تمام عیار تراژیک می شود. این داستان نمی خواهد مانند داستان قبلی داستانی اخلاقی بگوید و شاید به همین خاطر دیدنی تر از آب در آمده است. مرد ثروتمندی سوار بر ماشین آن چنانیش با راننده فقیر سوار بر ماشین درب و داغونی که خواسته فقط به خاطر شوخی راه مرد مرفه را در جاده سد کند، وارد کارزاری خنده دار می شوند که باور کردن اینکه این برخورد ساده می تواند به پایانی خونین ختم شود سخت می نماید. در ادامه ناتوانی مرد در کار کردن با جک برای عوض کردن لاستیک، نشانی از عدم توانایی او و لگد زدنش به لاستیک استعداد خشونت اش را نشان می دهد. حالا برای این موجودی که خشونت درونش سرباز کرده باید موجود دیگری پیدا شود تا او بتواند دق دلی اش را سر او خالی کند. نکته اوج داستان، بازگشت مرد برای نبرد دوم است. کمدی کامل می شود ابزارها معنایی متفاوت می یابند. هر آنچه برای سلامتی در خودرو تعبیه شده بدل به آلت قتاله می شود. دو مرد زندگی طرف مقابل را نشانه رفته اند. در اواخر اپیزود برای جمع کردن اوضاع دیگران فرا می رسند. از مامور قضایی حاضر در صحنه خواسته می شود نظر کارشناسی اش را بگوید. "یک جنایت عشقی!!!!!". که این گفته وقتی با تصویر جزغاله شده دو مرد همراه می شود تماشاگر بین ترس و خنده می ماند و از خود می پرسد این چی بود من دیدم.  

داستان چهارم: بمب کوچک شهروندی

wildtales31nama_2.jpg

مردی در روز تولد دخترش کیک تولد او را می خرد اما وقتی از مغازه بیرون می آید متوجه می شود که ماشینش را به دلیل تخلف برده اند. پیگیری قضیه باعث می شود مرد به جشن تولد دخترش نرسد. خانواده و شغلش را از دست می دهد. مرد در این اپیزود هم مستعد طغیان و عصبی شدن است. مهندسی تحصیل کرده که خودش را شهروندی بهره مند از حقوق می داند و برای رسیدن به حقش حاضر است بحث های طولانی بکند. بارقه روشنفکرانه ای هم در قیافه اش موج می زند که دوست داشتنی ترش می کند. حرف هایش  چندان بی راه هم نیست. می گوید یک نفر را به جایی که ماشینم پارک بود بفرستید تا درست بودن ادعای من ثابت شود. اما همه اینها بی اثر است. همسرش از او جدا می شود، شغلش را از دست می دهد و نباید در حضانت دخترش شریک شود. در این اپیزود جامعه و سیستمی را می بینیم که پر از مامور و کارمند است. یک سیستم اداری فاسد و شلوغ که تنها تنبیه کردن را بلد است. تنهایی این مرد در جامعه به درک نشدنش از سوی همکاران و روسا و سیستم راهنمایی محدود نمی شود. بازگشت همسر و دخترش پیش او در زندان و برگزاری تولد با تشویق زندانیان تصویر دقیقی از تنهایی این مرد روشنفکر معترض است.

داستان پنجم: پیشنهاد

wildtales31nama_1.jpg

نوجوانی با ماشین پدرش زنی باردار را زیر گرفته و از صحنه گریخته است. زن و بچه درون شکمش می میرند و شوهر قسم می خورد که انتقام شان را بگیرد. در این اپیزود داستان هیولای انتقام بیرون از جمع چهارنفره بیدار شده و شخصیت های اصلی بی توجه به آن مشغول زد و بند برای رسیدن به راه حل نهایی اند. باغبان شان در ازای رقمی هنگفت اتهام را می پذیرید. وکیل خانوادگی در مذاکره ای می کوشد از دو طرف سود کند. آدم های این اپیزود هر لحظه رفته رفته حریص تر می شوند. برای فهمیدن اوضاع این اپیزود فقط کافی است سکانسی را به یاد بیاورید که این مذاکره کننده ها به توافق نمی رسند و پسر وارد می شود و برای اعتراف به جرم اعلام آمادگی می کند نه پدر و وکیل خانوادگی و بازرس که باغبان می کوشد پسر را آرام کند. این سکانس اوج طنز قضیه ای تراژیک است که افتاده است. آخر سر بازرس با باغبان از خانه بیرون می روند. خبرنگاران و نیروهای پلیس احاطه شان می کنند مرد خشمگینی که پیش از این او را در اخبار تلویزیونی دیده ایم که پیغام انتقام برای قاتل فرستاده بود کمی آنسوتر ایستاده است او در روند داستان جایی نداشته. او نقطه پایان داستان است.

داستان ششم: تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند

wildtales31nama_4.jpg

اپیزود پایانی یک درام روان کاوانه درجه یک است. بدون حاشیه سازی سراغ همه مولفه های روان کاوانه می رود و سرراست داستانش را تعریف می کند. زنی شب عروسی اش متوجه می شود که تازه داماد با یکی از مهمانان حاضر در مراسم به او خیانت کرده است عروس تصمیم به تلافی می گیرد. عروسی و مراسم ازدواج آنها ویران می شود اما اپیزود در مرحله ویرانی نمی ماند و داستانش را ادامه می دهد. عروس با نصیحت های آشپز خودش را می سازد و دوباره برای انتقام به تالار عروسی برمی گردد. عروس کارش را می کند انتقامش را از داماد نگون بخت می گیرد. سکانس دیدنی اپیزود جایی است که داماد روی دستان دوستانش از لای در آشپز را می بیند که در جمع همکارانش اتفاق روی پشت بام را تعریف می کند. در پایان وقتی مرد به سمت عروس می رود و دستانش را به نشانه بی حساب شدن باز می کند و در آغوش می کشدش، عروس تردید دارد. انگار اتفاقات را در ذهنش مرور می کند. کمی زمان می برد تا بفهمد که واقعن بی حساب شده اند. این اپیزود خیلی خیلی پرداخته شده و دیالوگ ها با بازی های عالی لحن چندگانه ای بین طنز، تراژدی و تردید جاری در فیلم را یکجا جمع کرده است.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید