پنج شنبه, 06 اسفند 1394 14:06

شعری به بهانه ی "فردا" از وحید نیکخواه آزاد/ بگذاریم که احساس هوائی بخورد

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
شعری به بهانه ی "فردا" از وحید نیکخواه آزاد/ بگذاریم که احساس هوائی بخورد شعری به بهانه ی "فردا" از وحید نیکخواه آزاد/ بگذاریم که احساس هوائی بخورد

سی و یک نما- جمعه‌ی این هفته، روز تعطیلی نیست.

جمعه‌ی این هفته،

روز تعطیلی نیست.

صبح باید برویم

نان تازه بخریم

و سر سفره‌ی با هم بودن جمع شویم؛

چای شیرین بخوریم.

- تازه این اوّل شیرین‌کامی است.-

لااقل این جمعه،

خودمان را نسپاریم به بی حوصلگی؛

هیچ میدان ندهیم

به خُمارِ گلگی.

پرده‌ها را بگشاییم به روی خورشید؛

«بگذاریم که احساس هوایی بخورد؛»

تا فراموش کنیم

«جمعه از ابر سیاه خون می چکه!

جمعه ها خون جای بارون می چکه!»

در خیابان پر از نور امید،

زنگ ها را بزنیم؛

و بگوییم که: «سیب آوردم؛

سیب سرخ خورشید.»

در اگر باز نشد،

باز آواز دهیم:

«آفتابی لب درگاه شما است،

که اگر در بگشایید،

به رفتار شما می‌تابد!»

هر که در را وا کرد،

مهربانانه بگوییم:

«بیا تا برویم.»

سر راه،

کوچه‌ای هست که بر دیوارش می‌خوانیم:

«من اگر بنشینم،

تو اگر بنشینی،

چه کسی برخیزد؟»

در خیابان که پر از عطر حضور من و تو است،

مسجدی هست که «از خواب خدا سبزتر است.»

و در آن «عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت، آبی است.»

و دو گلدسته‌ی آن،

آسمان را به تماشای زمین می‌خواند.

در حیاط مسجد صف بکِشیم؛

توی صندوق بکاریم، به امّید بهار.

بعد، با همدیگر،

به خیابان برویم

که پر از بوی خوش همدلی است.

سر راه خانه،

کوچه ای هست که بر دیوارش می‌خوانیم:

«من اگر برخیزم،

تو اگر برخیزی،

همه برمی‌خیزند.»

وحید نیکخواه آزاد

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید