Super User

Super User

شنبه, 18 آبان 1392 00:35

پرده آخر

نگاهی به نمایش «قرار» کاری از" سیامک احصایی"
مائده میری - سیامک احصایی بعد از چهار اجرای «زمزمه مردگان»،«آنتی گونه در نیویورک»،«واقعیت این است که خورشید دور ما می گردد»،«نامه هایی به تب» این بار با اجرای «قرار» بعد از یکسال به صحنه بازگشت.

سی و یم نما - "حامد ابراهیم پور"استاد دانشگاه و شاعر و نویسنده که علاقه وافری هم به سینما بخصوص سینمای کلاسیک دارد شعری زیبا در وصف خاطران کلاسیک سینمای جهان سروده که با هم مرور می کنیم:
آلن دلون بود و یک کلاه و بارانی !


 

آلن دلون با چشمان آبی نیلی
آلن دلون جزو "دسته های سیسیلی"!

آلن دلون تنها با تپانچه ای پر بود!
آلن دلون مثل بمبی از تنفر بود!

آلن دلون مثل شیشه ای ترک می خورد
آلن دلون لاغر می شد و کتک می خورد!

همیشه حسرتمان بود، نعش بی جانش
شبیه "دایره ای سرخ" بود چشمانش

(مچاله میشد با مشت، گریه میکردی
گلوله میخورد از پشت، گریه میکردی...)

بوگارت با یک کُلت و کلاه و بارانی!
بوگارت با خط هایی میان پیشانی !

بوگارت با اندوه و نگاه بیزارش
بوگارت با کت های سیاهِ خط دارش

بوگارت با سیگار و سکوت و تنهایی
بوگارت با غم های کازابلانکایی !

بوگارت با ده ها فیلم کالت در مشتش !
بوگارت با یک "شاهین مالت" در مشتش !

مچاله می شد، پایان کار می افتاد
همیشه آخر فیلمِ نوآر می افتاد

(تو زخم خورده و آرام گریه میکردی
تو با "دوباره بزن سام "...گریه میکردی)

براندویی که عرق گیرِ خیس پوشیده !
براندویی که لباس پلیس پوشیده !

براندو و همه ی خاطرات مجروحش
براندو و طغیانی بزرگ در روحش

براندو و همه ی نقش های پر ایجاز
براندویی که کتک خورده پشت "بارانداز" !

براندو و رگ خواب شکار در مشتش
براندو و موهای همیشه کم پشتش !

براندوی خونی روی شیشه های ولوو
براندوی مرده بعد از "آخرین تانگو"

(تو تکیه داده به دیوار گریه می کردی
مچاله می شد و هربار گریه می کردی)
**
من و تو در هر پایان تلخ جان کندیم
من و تو با هر پایان شاد خندیدیم...
من و تو عاشق بودیم و شعر می گفتیم
من و تو شاعر بودیم و فیلم می دیدیم...
**
تو و تجسم یک عمر آرزوی غریب
من و تلاطم یک مشت عقده ی وطنی
فرار کردن از "هفت" اتفاق سیاه
کتک نخوردن در" باشگاه مشت زنی"...
**
من و تو در رویا "بانی و کلاید" شدیم
من و تو مثل "جینجر راجرز "رقصیدیم
برای خاطر اسپارتاکوس جان دادیم
برای "رم شهر بی دفاع" جنگیدیم
**
"سزار کوچک" ماندیم و زود افتادیم
دوباره آخر بازی نصیب گرگ شدیم
من و تو "دشمن مردم"شدیم و جان کندیم
من و تو عاشق "دیکتاتور بزرگ" شدیم...
**
من و تو بودیم وساعتی شتاب زده
من و تو بودیم و حسرتی کبود شده
من و تو بودیم و سینه ای که زنگ زده
من و تو بودیم و خانه ای که دود شده...
**
من و تو ماندیم و لحظه ای که در خود مُرد
من و تو ماندیم و سایه ای که بر سر نیست
من و تو ماندیم و باوری که با شب رفت
من و تو ماندیم و خانه ای که دیگر نیست ...
**
جنازه مان از میدان تیر بر می گشت
هنوز در تنمان نبض بود آن شب ها
چقدر آخر هر فیلم، شعر میگفتیم
"چقدر درّه ی مان سبز بود " آن شب ها ...
**
آلن دلون در جان کندنی بدون دلیل !
آلن دلون در یک فیلمِ "ژان پیِر ملویل" !

آلن دلون در نقش پلیس و زندانی
آلن دلون با موهای روی پیشانی !

آلن دلون ... زخمی در رُلِ جدیدش بود
آلن دلون در بارانی سفیدش بود ...


 

            الهه عبداللهي -  اميرحسين رستمی در گفتگو با 31 نما

 شايد وقتي در خيابان با اصرار گل فروش ها و فال فروش ها مواجه شويد،‌ بي تفاوت از كنارشان عبور كنيد. اما قطعا اگر اين فروشنده ها چهره هاي سينما و تلويزيون باشند،‌

 

محمد حسین روانبخش* - مرحوم کیومرث صابری،نه فقط «گل آقا»، که معلم و ادیب هم بود. او خیلی تلاش کرد که این نکته نه چندان پیچیده را بیاموزاند که «طنز» نوعی بیان ادبی است؛ یعنی وقتی ما با «متن» طرف هستیم، می توانیم عنوان طنز را به کار ببریم اما زمانی که متن یا نمایشنامه ای به نمایش، فیلم یا سریال تبدیل می شود، باید عنوان «کمدی» را به کار برد و اطلاق طنز به تئاتر یا فیلم و سریال غلط است.

 

چهارشنبه, 08 آبان 1392 19:59

فقط یک پرده و چند تماشاچی

فرانک قصاب زاده - جایی هست در تماشاخانه ما، (در پایین ترین طبقه، در گوشه ی قوسی شکل سالن بزرگی که اول قرار بوده ورودی اصلی باشد و بعد یک دیوار سیمانی درست به موازات همان قوس، جلوی تمام پنجره های تمام قدش کشیده شده و فضای خالی و بزرگی بوجود آورده)

 

باشو غریبه کوچک فیلمی است که نه سکانس به سکانس ،بلکه پلان به پلان آن در یاد و خاطره ی سینمای ایران باقی مانده است . فیلمی که عشق را به تصویر می کشد و تلخی جنگ را از زاویه دیگری می نگرد.

چهارشنبه, 08 آبان 1392 19:03

نفس عمیقی که نکشید...

هما گویا - سال هشتاد و یک بود که با دیدن فیام جنجال برنگیز "نفس عمیق" بهترین ساخته ی "پرویز شهبازی"احساس کردیم که موج نوئی در سینمای ایران دارد جان می گیرد.

مارتین اسکورسیزی ...یک سینمای مولف

دانیال سمیعی – "مارتین اسکورسیزی "متولد ۱۷ نوامبر ۱۹۴۲ ، نيويورک است. او کودک نحيف و رنجوري بود که اکثر اوقات به خاطر بيماري آسم در خانه به سر مي برد.

 

شنبه, 04 آبان 1392 18:15

اُتانازی در فضای مجازی

نازنین حاجی زاده –گفتگواختصاصی با "علی سرابی" بازیگر نمایش "قرار"
"قرار" روایت درد است . دردی که از جسم شروع می شود و در ادامه سهم بسزایی را در ایفای نقشی آزاردهنده  در قبال روح دارد تا جایی که آناتومی بدن و اشکالات پیش آمده در آن دچار بی وزنی می شود و تماشاگر را به این فکر می اندازد : تنهایی روح انسان تا به کجا ادامه خواهد داشت؟

شنبه, 04 آبان 1392 15:59

بار دیگر ...ناصر ملک مطیعی


هما گویا – عکسش را که می بینم ، دلم می گیرد . رد پای زمان جایش را روی چهره اش بیشتر از سی و چند سال گذاشته است.در چهره اش چیزی آن تصنیف قدیمی را برایم زمزمه میکند: "بهار من گذشته ...شاید"

صفحه288 از291